داستانهای خواندنی

دانستن گذشته کسب تجربه اینده

داستانهای خواندنی

دانستن گذشته کسب تجربه اینده

هم شاگردی سلام

نویسنده :موسی بزی
تاریخ:شنبه 3 مهر 1395-08:30 ق.ظ

سلام

همشاگردی سلام
سلام ای دوست دوران کودکی ام
سلام ای دوست دوران مدرسه ام
ای دوست دوران نوجوانی سلام
هم شاگردی سلام
خوشاروزی که درهنگام درس 
می نشستیم روی نیمکت پیش هم
خوشاان قهرواشتی های کودکانه
خوشاان روزهاکه بعدازقهرکردن دوباره
بازانگشت کوچک مان رابا هم قلاب می کردیم
برای اشتی کردن
وباهم قسم می شدیم برای باهم بودن
خوشاان قلاب کردنهاوخنده های کودکانه
حاشاکه چه زودگذشت ان روزهای خوب کودکی
دوست دیروزم سلام
ای سیل خروشان عشق ومحبت 
که باان جثه کوچکت قلبی به بزرگی دریا داشتی
یادم می ایدانروزها که به دوران نوجوانی رسیده بودیم
انروزهایی که برای حفظ خاک ومیهن جنگیدن ثواب شد
یادم می ایدکه چگونه دستان مان رابرهم زدیم
وانگشتان کوچک مان رابرهم قلاب کردیم
که تااخرباهم باشیم
وباهم پیمان عشق خونین بستیم
تاپاپس نکشیم
پس درس ومدرسه را رهاکردیم
قلم هارابروی دفترمشق گذاشتیم
کتابهارابستیم وباافتخار درتاقچه های خونه هابه امانت نهادیم
وبه جای قلم سلاح بردوش گرفتیم 
وبه جای مرکب فشنگ در خشابها نهادیم 
سینه هایمان راسپرگلوله ها کردیم
وبافشنگ هایمان قلب دشمنان رانشانه رقتیم
تاحتی یک وجب ازخاک پاک مان دراشغال دشمن نباشد
یادم می ایدکه برای رفتن به جنگ چه التماسهاکه نمی کردیم
برای جثه های کوچک مان
ای دوست تمام دوران زندگی ام
ای شهیدوالامقام 
خفته درگلزارشهدای شهر
خوشابه حالت که رفتی ودرکودکی ات ماندی
خوشا به حالت که انگشت کوچکت رابه معشوق قلاب کردی
وبه سویش پرکشیدی
توهمانا لیاقت انرا داشتی تا به معشوق برسی
ودرنزدخدایت زنده باشی وروزی بخوری
ومن دربی لیاقتی خودبمانم 
ودرتنهایی خودبسوزم ودلتنگ شوم
ای دوست خوب کودکی ام
تورفتی وبه خداپیوستی
من ماندم تادردنیای پرازعذروبهانه ازخدایم دور شوم
درگناهان غوطه ورشوم
تورفتی وبرنگشتی
وازبرنگشتنت شادوخوشحالی
من رفتم وبی توبرگشتم
وشرمنده مادرت شدم
من برگشتم اما بازخمهایی برتن
زخمهایی که روزی هزاربارمرامی میراندوزنده می شوم
من برگشتم تابا تنگی نفس هایم زجربکشم
وهرروزوهرساعت تاپای مرگ بروم وبازگردم
اری:من ماندم تاباسرفه های وقت بی وقت 
اطرافیانم راهم ازاردهم
اماتورفتی تادرروز قیامت هم شافی اطرافیانت باشی
ای دوست خوبم:
سرفه های نیمه شب امان مرابریده است
اما تسلیم نخواهم شد
بجزتسلیم رضای خدا
وخواب ازچشمان اطرافیانم پرانده
وقتی نفسم تنگ می شود
کودک خردسالم باچشمانی مضطرب 
بسوی شیرکپسول هوامی رود
رنگ ازچهره اش می پرد
دستاکوچکش می لرزد
وباجیغهایش همه راهراسان می کند
ومن بیشترشرمنده انهامی شوم
ای دوست خوب من چه بگویم:
توباپاهایت رفتی 
ولی بی سرودست پیکربرگشتی
اما بردوش دیگران با افتخار
ومن ازبرگشتنم پشیمانم
ای دوست کوچک من:
همیشه بیادت هستم
وهرشب جمعه برمزارت می ایم
وانگشت کوچکم رابرمزات قلاب می کنم
وباتوعهدی دوباره می بندم 
تاازراهت دورنشوم
وبرعهدی که بسته ام استوارباقی بمام
وپای بنداعتقاداتم باشم
به امرولایت گوش کنم
ومهیشه پیروراه ولایت باشم
ای دوست شهیدمن...
بارسنگنینی برعهده من نهادی
امیدوارم بتوانم باالطاف بیکران الهی
به سرمنزل مقصودبرسم
                                           انشاءالله  
 
 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۳۳
موسی بزی

گریه برهامون

نویسنده :موسی بزی
تاریخ:سه شنبه 20 بهمن 1394-06:46 ب.ظ

سلام

امدم سفره دل پیش سیستان واکنم 
روی کوهه سنگ خواجه چون نشینم 
دردل هامون بگویم عقده چندساله را
آنقدرازدل بگویم پیش خواجه تادلم راپیش اورسوا کنم
دست گیرم عصا برراهی صعب العبور
پانهم برپله های سنگ صاف
دست خودگیرم بردیگری
پای خودرالابه لای دیگری محکم کنم
چون رسم بردشت صاف پشت کوه 
برجایگاه پیرگندم زانوزنم
سجده برالله بی همتاکنم
دست خودسوی خدابهردعابالاکنم
عقده ی دل بهرالله واکنم
چون رسم برجای پای رستم دستان
احترام برپهلوان خوب سیستان کنم
یادی ازقاسم کنم
شه نامه رابرما نوشت
یادی بانیکی کنم ازآن حکیم 
آنچه براجدادمان بگذشته بود
برمانوشت 
میروم بردره سوخته 
تاببینم جایگاه ذوالفقار
ضربت شمشیرمولاکرده کوه رابردونیم
بربلندایش نشینم برتخته سنگ
روبه هامون میکنم اینجاسخن
باردیگرمن بگویم عقده ی پنهان دل
نی ونیزاررفته برباد
تخم ماهی رفته درخاک
توتن وصیادوتورنیست دیگردراین زمین 
گاوسیستان مٌرد. گاودارآواره شد
بت و اردک مرغ گرده سوزشدخوراک این زمین
ازصدای مشک دوغ دیگرنمی آید خروش
گفته هایم راکه چون هامون شنید
ناگهان ازعمق دل آهی کشید 
درکویرخشک سینه درمیان طوفان های خاک ناگهان فواره زدآب روان
تشنگی هاباردیگرزنده شددرمیان سینه ی سوزان خاک
موج دریا میزندازآب 
ناگهان دریای خشک 
باردیگرهامون مواج شد 
سینه های تشنه راسیراب شد
سوی ساحل آنچنان غلتان شد
ناگهان ازجای خودبرخاستم
شایدکه دریا طغیان میکند
سوی ساحل آب راغلتان میکند
چون که کردم بردل هامون نگاه
گردوخاک دیدم طوفان های ان 
باردیگر دیده بودم  من سراب 
درکویرسینه ی سوزان خاک
بازدیدم گردوغبارآن صدوبیست روزه باد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۳۳
موسی بزی

درسالهای نه چندان دوردرمنطقه مان اتفاقی افتادکه همه مردم راشگفت زده نمودبه نقل ازبزرگان وافرادی که انزمان حضورداشتندچنین روایت میکنند:

درحدودیکصدسال قبل شخصی دراین منطقه زندگی میکردکه نسبتا ازمال واموال خوبی درزمان خودش برخوردار بود وتعدادچهاریا پنچ خانواربرایش کار میکردندوازانجائیکه وی صاحب اموال زیادی درحدخودش بودبه همه ظلم میکرد وحتی ادم هوس بازی هم بود.واکثرماهای سال راهم بنابرشغلش درکوهاوچراهگاهازندگی میکردندوازابادیهاوشهرهادوربودند.انهابه شغل دامداری ودامپروری وشترداری مشغول بودند.وبنابراین تمام مدت سال رامعمولادرحرکت بودندومجبوربه جابجاشدن بودند.انهابرای تامین موادغذایی خودمجبوربودندتایکصدکیلومتربه اطرافشان سفرکنندتامقداراردموردنیازشان رابدست اورده وبوسیله چارپایان به محل زندگی شان ببرند.فاصله بین محل زندگی انهاتاشهرهاوابادیهایی که این امکانات را در اختیارشان قرارمیدادفاصله حدودیکصدکیلومتری بودکه اصلا اب ویاابادی وجودنداشت وعده زیادی نیزتاکنون دراین منطقه ازتشنگی مرده اندوحتی درحال حاضرکه امکانات فراوانی وجود داردباز هم هرازچند گاهی خبرفوت دامداران وچوپانانی را که درهمین منطقه بزرگ شدندهم شنیده میشود.روزی حسن که شخص موردنظرما می باشددرتابستانی که گرمای ان دراین منطقه به بالای 50درجه سانتیگرادمیرسدبرای تامین موادغذایی موردنیازخانواده اش به شهری که بیش ازیکصدکیلومترازمحل سکونتشان فاصله داشته می رودبعدازخریدمقدارمشخصی اردبه سوی محل سکونت شان براه می افتدوطبق معمول مقداری اب که درشرایط معمولی برای عبورموردنیاز میباشدباخودبرمیداردوبایک الاغ راهی میشودامااین مردم نمی توانندمقدار اب بیشتری باخودحمل کنندچون حمل انهابرای این افرادممکن نمی باشدچرا که انهایاباپای پیاده این مسیرراطی میکنندویاباچارپایانی مانندالاغ که توان حمل بارمشخصی رادارندسرانجام حسن دروسط گرمای تابستان به اواسط دشت لوت میرسددرحالی که یک الاغ بامقداری اردهمراه حوددارد.درهمین حال بارالاغ می افتدوحسن که جوانی درحدود30تا35ساله بوده ابتدابرای بلندکردن باری به وزن بیشتراز60کیلوتلاش می کندکه این کارباعث تشنگی وی می شودوتمام ابی راکه همراهش داشته رامصرف می کندوبعدازمدتی تشنگی بروی فشارمی اوردتاجایی که دیگرتوان حرکت رااز وی میگردوکم کم ازحال میرودوقتی که مرگ رادرپیش چشمانش احساس میکنددردشتی خشک وبی اب وعلف روبه اسمان میکندومیگویدیاابوالفضل(ص)اگرازاینجانجاتم بدهی توبه خواهم کردوازکارهای بد دوری خواهم نمود.بعدازان ازحال میرودودرحالت نیمه هوشیاری "میگویداحساس می کردم برپشت چارپایی درازکشیده ام وان چارپاکه به احساس من یک گاو میباش راه میرودبعدازچندلحظه شنیدم که کسی به من گفت:دستت رابگیرومقداری اب به من دادبعدازان دیدم که درکناریک اب انبارهستم مشکی راکه به همراه داشتم را اب کردم ودیدم که مردی بلندقدومسن به من گفت بیاتا بارالاغ توراباتوبارکنم که من هم میروم بار راباهم بلند کردیم وبر روی خرگذاشتیم سپس من مشک ابم را از زمین برداشتم ودیگراین مردراندیم"تازه یادم امدکه من کجابودم وچه اتفاقی برای افتاده بود!!حسن بعدازاین اتفاق زکات وخمس اموالش راپرداخت وبه سفرکربلاباپای پیاده رفت وچندسال بعدهم به سفرحج مشرف میشودودرسال 1351نیزدرسن 100سالگی یاکمی بیشترازدنیارفت به گفته شاهدان وی قبل ازدرگذشتش وصیت کردوسپس سرش راگذاشت ودرگذشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۴:۱۱
موسی بزی

این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۲
موسی بزی

این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۳:۱۲
موسی بزی